واهمه‌های با نام و نشان

ارابه‌های وطنی و گردنه‌های حادثه‌خیز

عکس: چیدمان با عنوان «بی‌نام‌ونشان» اثر وحید تونا، هنرمند ترکیه‌ای اشاره‌ای است به 440 زن کشته‌شده به‌دست مردان در ترکیه (2018)

آغاز هر سال، کورسویی از امید در دل‌ها زبانه می‌کشد؛ که شاید امسال سال دیگری باشد. گرهی گشوده شود، زخمی التیام یابد، و بارانی ببارد. اما بهار ۱۴۰۴، با تصاویری از مرگ‌های مکرر و احساسی عمیق از اندوه و بی‌پناهی آغاز شد. آنچه در فروردین و اردیبهشت گذشت مجموعه‌ای از رویدادها نبود؛ سندی بود از اختلال ساختاری در شیوه‌ی اداره‌ی امور و درمان‌ناپذیری زخم‌های اجتماعی.

جامعه‌ای در حال واژگونی
رئیس پلیس راهور فراجا، طبق رسم هرساله، آمار قربانیان تصادفات جاده‌ای نوروز را اعلام کرد و گفت سه عامل اصلی تصادف‌ها عبارت بوده از بی‌توجهی به جلو، تغییر مسیر ناگهانی، و ناتوانی در کنترل وسیله‌ی نقلیه. این سه عامل تنها مرگ آن مسافران را رقم نزدند. اینها شرح حال جامعه‌ای است که بی‌نقشه‌ی راه پیش می‌رود، بی‌توجه به آینده ناگهان مسیر عوض می‌کند، و در کنترل بحران‌ها ناتوان است.
هشتصدوهشتاد کشته، بیست هزار و ۱۰۹ نفر مجروح، و هشت هزار و ۵۷۲ فقره تصادف خسارتی. این اعداد زنجیره‌ای از رنجند: خانواده‌هایی ازهم‌پاشیده، کودکان بی‌سرپرست، هزینه‌ی گران درمان در بیمارستان‌هایی بی‌پرستار، و جامعه‌ای که پیوسته از سرمایه‌ی انسانی تهی‌تر می‌شود. بی‌گفت‌وگو پیداست که قربانیان بیشتر از فرودستان بوده‌اند؛ سوار بر ارابه‌های بی‌کیفیت وطنی، در جاده‌های ناایمن راندند و مثل همیشه در گردنه‌های حادثه‌خیز جان سپردند.
«استان کرمان با ۷۹ فوتی در صدر، بعد از آن استان‌های فارس (۷۶)، خراسان رضوی (۶۰)، سیستان و بلوچستان (۵۶)، خوزستان (۵۱) و…»

بندر سوخت
یک ماه از انفجار اسکله‌ی بزرگ‌ترین بندر تجاری ایران در بندرعباس گذشته و هنوز خانواده‌هایی به دنبال ردی از عزیزانشان هستند. در آتش‌سوزی وسیع بندر شهید رجایی مطابق با آمار رسمی ۵۸ نفر کشته و چهارصد نفر مجروح شده‌اند و یک شهر ترسیده است. بیشتر قربانیان کارگر بودند؛ بومی‌ها و مهاجرانی از شهرهای دیگر، و بی‌شناسنامه‌هایی که از همه غریب‌تر بودند. بسیاری سرمایه و کارشان را از دست دادند و تعدادی از زخمی‌ها برای همیشه ازکارافتاده شدند. ابعاد فاجعه هنوز چندان روشن نیست. دو مدیر و چند مطلع تا امروز بازداشت شده‌اند و کارشناسان و برخی مدیران و نمایندگان مجلس از نبود ایمنی، فقدان نظارت، و بی‌اعتنایی به جان انسان‌ها گلایه کرده‌اند.
نبض اقتصاد شهرها و کشورها در بندرهای تجاری‌شان می‌زند که دروازه‌ی تجارت و زنجیره‌ی تأمین هستند و گاهی اقتصاد جهانی به ایمنی آنها وابسته است. حالا که بندر از نفس افتاده، مردم هاج و واج مانده‌اند که چه خواهد شد. در روزهای اول حادثه، خانم روان‌شناسی به خبرنگار روزنامه‌ی اعتماد گفته است: «این مردم تا مدت‌ها درگیر سوگ و اضطراب و ترس از آسیب‌پذیری خواهند بود. ترس از حادثه، ترس از انفجار، ترس از فردا…» ترس از ماهی‌ها و آلودگی آب هم بندری‌ها را رها نمی‌کند. بندری تا کجا می‌تواند از دریا و اسکله بترسد؟

قتل‌ در پناه خانه
مرگ‌هایی هم هست که جداجدا اتفاق می‌افتد؛ مرگ‌هایی شبیه به هم و در مکان‌هایی دور از هم، با الگوی مشابه و به دلایل مشابه، که تکرارش هیچ از هولناکی‌اش نمی‌کاهد. مثل مرگ فاطمه سلطانی، هجده‌ساله، که روز روشن سی‌ویکم فروردین پیش چشم مردم اسلامشهر به دست پدرش به قتل رسید. ویدیو کشته شدن فاطمه در شبکه‌های اجتماعی هم منتشر شد و فاطمه هر بار با نمایش این فیلم به قتل می‌رسد. قتل فاطمه سلطانی چهاردهمین زن‌کشی در فروردین ماه بود که خبرش در رسانه‌ها منتشر شد. پیش از او زنی در جنوب غرب خوزستان به‌دست همسرش تکه‌تکه شد. فرزانه مرادی باردار بود که به قتل رسید. در استهبان، «دختری» هجده‌ساله را پدر چهل‌ودوساله‌اش پس از ضرب و شتم شدید به قتل رساند. آزیتا فلاحی، سی‌وشش‌ساله و مادر دو فرزند، در قروه به‌دست همسر و با همکاری پدر همسرش ضرب و شتم شد و بر اثر ضربه‌ی «جسم سخت» به سر جان باخت. نوبت به آیلار ظاهرپور رسید، دوازده‌ساله ساکن روستای سرخک کرمانشاه، پدرش کیومرث با اسلحه‌ی شکاری به قتلش رساند. بعد «زنی» سی‌ساله در لولمان رشت، بعد ثریا که کودک‌همسر بود و جانش در خواب گرفته شد. زهرا کردیزدی و دختر پنج‌ساله‌اش با اسلحه‌ی شکاری، «زنی» در ایلام با اسلحه، «زنی» در خراسان شمالی با سلاح سرد، «زنی» در نور با طناب؛ و هنوز از فروردین ده روز مانده بود.
این قتل‌ها نشانه‌ای از بحرانی عمیقند؛ بحرانی که خشونت را به امری خانگی، آشنا، و تکرارشونده بدل کرده است. تکرار قتل‌ها با الگوهای مشابه نشان می‌دهد که خشونت خانگی نه محصول خشم لحظه‌ای که ریشه‌دار در ساختارهای نابرابر و خلأهای قانونی ا‌ست. وقتی خشونت در خانه رخ می‌دهد و قانون یا عرف آن را نادیده می‌گیرد، قتل‌ها تکرار می‌شوند.
در اردیبهشت هم قتل‌هایی اتفاق افتاد مثل سال‌های گذشته. در سه‌ماهه‌ی اول سال‌های ۱۴۰۱، ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ دست‌کم ۸۵ زن و دختر را مردان نزدیک خانواده -شوهر، پدر، برادر و…- به قتل رساندند. اعداد دقیق نیستند چون قتل ناموسی هنوز پدیده‌ای است که بیشتر در کنج خانه‌ها اتفاق می‌افتد. زن‌های بی‌نام یا با نام و مشخصات مختصر. مثل قتل زنی در همدان به‌دست همسرش در زمستان گذشته. زنی که مادرش هم پیش از او قربانی شده بود اما خانواده از اعلام دلایل این مرگ پرهیز کردند، یا قتلی که فروردین در مینوشهر اتفاق افتاد و متهم در اعترافاتش گفت که پدرش سال‌ها پیش مادرش را به همین شیوه به قتل رسانده و پس از مدتی، چون اولیای دم شکایتی نداشتند، آزاد شده است.
قانون همچنان سکوت می‌کند و از ۱۳۹۶ که لایحه‌ی منع خشونت علیه زنان به دست مجلسی‌ها رسیده، بهارهای زیادی گذشته. لایحه سال‌ها معطل ماند، بارها تغییر کرد و از این نهاد به آن نهاد ارجاع داده شد و دست‌آخر در بهار امسال، نمایندگان اعلام کردند که لایحه آن‌قدر تغییر کرده که چندان به ضمانت اجرایش امید ندارند.
زهرا بهروزآذر، معاون رئیس‌جمهور در امور زنان و خانواده، در مصاحبه‌ای به این تغییرات اشاره کرده. مثلاً در لایحه آمده بود بسیاری اوقات زنانِ در معرض خشونت در مراجعه به مرکز درمانی به دلیل ترس‌هایشان اعلام نمی‌کنند که در معرض خشونتند، اما اگر وزارت بهداشت به مددکاران آموزش دهد شاید آنها بتوانند این موارد را تشخیص بدهند و به آنها کمک کنند. اما این بند هم کاملاً از لایحه حذف شده و به‌جایش بند دیگری مربوط به دستورالعمل پوشش کارکنان بیمارستان اضافه شده است.
لایحه بندی هم داشته درباره‌ی آموزش و بالا بردن مهارت‌های کودکان که باید در اولویت‌های آموزش و پرورش قرار گیرد که از لایحه حذف شده است. اما در همین بهار، در تصمیمی ناگهانی، آموزش و پرورش بدون مشورت با معلمان و دانش‌آموزان و کارشناسان، قراردادی برای حضور نیروی انتظامی در مدارس می‌بندد.
«تغییر مسیر» ناگهانی، بدون آمادگی، بدون ارزیابی. به‌جای ریشه‌یابی بحران‌ها، به ابزار قهر دست می‌بریم. مدرسه میدان تمرین ترس می‌شود به‌جای یادگیری. و در این میان این اعتماد است که می‌گریزد.
در چنین شرایطی که خشونت از خانه به خیابان و از مدرسه به سیاست می‌خزد، نمی‌توان چشم بر زمینه‌ی بزرگ‌تر بست: جنگ، تحریم، اضطراب. همه‌ی این‌ روزها در سایه‌ی جنگ می‌گذرد؛ در نگرانی از تحریم‌های تازه، تهدیدهای نظامی، بن‌بست مذاکرات و انفجار قیمت‌ها. این اضطراب دائمی، بی‌ثباتی اقتصادی و مهاجرت بی‌وقفه واهمه‌هایی ا‌ست که جامعه را آلوده کرده‌اند؛ و ما از بحرانی به بحران دیگر می‌گریزیم، بدون چشم‌انداز، بی‌نگاه به جلو. با اینکه می‌دانیم وقتی مشکلات پراکنده از بنیان حل نشوند، دیری نمی‌پاید که بحران‌های ساختاری پدید می‌آیند که هم کیفیت زندگی امروز و هم مسیر فردای جامعه را ویران می‌کنند.
کاهش سرمایه‌ی اجتماعی و تاب‌آوری جمعی، در وضعیتی که تصمیم‌ها بدون مشارکت عمومی گرفته می‌شوند، راه را برای ناامیدی و تنش‌های فزاینده باز می‌کند. ما هنوز بر ارابه‌های وطنی نشسته‌ایم و گردنه‌های حادثه‌خیز هم سر جایشان هستند.

عاقبت کار
در بخش‌هایی از غرب کشور، رسم بوده که مردم در زمان درو چند دسته گندم را جدا می‌کردند و تا اسفند نگه می‌داشتند. روزهای آخر اسفند سنبله‌ها را در ظرفی آب می‌گذاشتند تا سیزدهم فروردین که سبز شوند. میزان سبزی نشانه‌ای‌ بود از آنچه در سال پیشِ‌رو درو خواهند کرد.
اگر امسال به آن گندم‌ها نگاه کنیم، شاید خبری از سبزی نباشد. اما این سنت، فقط فال و پیش‌بینی نبود؛ یادآوری می‌کرد که هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار، که کِشت. شاید هنوز بتوان دانه‌ای کاشت. شاید بتوان فرمان را سوی دیگری چرخاند. بهار فقط از دل تقویم نمی‌آید.

این یادداشت در شماره‌ی هفتادم ماهنامه‌ی شبکه آفتاب (خرداد ۱۴۰۴) منتشر شده است.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

پدری در میان هیپی‌ها

مطلب بعدی

اضطراب سیستماتیک، مبارزات پست‌مدرن و ایرانِ معاصر

0 0تومان