انسان مدرن تحتتأثیر مخاطرات خاص این دوران، و اضطرابهای ناشی از آن، روانی متزلزل دارد. چنین انسانی عاملیت چندانی ندارد و امکان تولید اثر برایش دشوار است. در این شتاب، خطر در هر لحظهی زندگی موج میزند. به تعبیر مارشال برمن، فیلسوف امریکایی در کتاب تجربهی مدرنیته، مدرن بودن ما را با تهدید نابودی و تخریب همهی آنچه داریم، همهی آنچه میدانیم و همهی آنچه هستیم روبهرو میسازد. خطر با خود اضطراب میآفریند و شتاب موجب از دست دادن دادهها و اضطراب آدمی میشود. هیجانی همراه با ناخوشایندی که با برساخت مسألهی رنج و غلبه بر آدمی و ارادهاش واقعیت را به حالت تعلیق درمیآورد.
فرودست ازآنرو دچار اضطراب است که در گفتمان قدرت جامعه جایگاهی ندارد. نمیداند چگونه اعمال نفوذ کند و چگونه به سرمایهی اقتصادی و سیاسی دست یابد و در نهایت قدرت را به دست بگیرد و آن را اعمال کند؛ اعمال قدرتی که به فرد توانایی برساخت هویت خود بهمثابه سوژهای قدرتمند و تأثیرگذار بدهد. بنابراین خود را سرزنش میکند و دچار آشفتگی و حالاتی میشود که عملاً به محاق رفتن عاملیت است. قدرتی که اینگونه اعمال میشود ابژهی اطاعت را تولید میکند. اطاعت مدام ممکن است در فرد اضطراب خطا کردن را بهوجود آورد. فرودستان دیگریاند، غریبه و بیگانه و به شعاع تاریخ با فرادستان فاصله دارند. غریبه بودن خود سبب نگرانی از انزوا، تنهایی و فقدان تعلق خاطر و دلبستگی میشود.
امتیازات و منافع فرودستان و فرادستان برابر نیست. نگرانی بابت از دست دادن شغل، درآمد، مسکن، آبرو، پایگاه اجتماعی در میان گروههای مختلف و متفاوتی همچون فقرا، زنان، کارگران جنسی، اقلیتها، معلولان، مهاجران و زنان سرپرست خانوار امری طبیعی تلقی میشود. ممکن است آنچه هویت آنها را تعریف میکند هر لحظه قربانی سیاستگذاریهای حکومتها شود. انتظار آرامش از این افراد عجیب است. بدیهی است که زیست آنها در شرایطی دشوار و خطرناک پیش میرود.
سوزت تاینالریا، متخصص حوزهی سلامت روان کودک و نوجوان، و همکارانش (۲۰۲۴) بر این باورند که فرودستان متعلق به گروههای حاشیهنشین هستند و سطوح بالاتری از مشکلات سلامت روان را تجربه میکنند که ممکن است به دلیل قرار گرفتن در معرض استرس و ناملایمات باشد. در میدان سلطهی هویت فرودستان با سلسلهمراتب اجتماعی تعریف میشود که آنها را با معیارهای تحت نظر صاحبان سلطه رتبهبندی کردهاند. درواقع نگرش به فرودستان از بالا به پایین شکل میگیرد. تقلیل فرودستان به گروههایی تحتتأثیر و تحت کنترل آنها را دچار آشفتگی و اضطراب میکند. مؤثر نبودن بهانهای میشود برای نگرانی از به رسمیت شناخته نشدن در جامعه و نداشتن توان مطالبهگری. چنین شرایطی سبب میشود که امکان گفتوگو هم از آنان گرفته شود.
بیراهه نیست اگر نقطهی آغاز فرودستی انسان را به زمان تولد او نسبت دهیم؛ از همان لحظه که رویایش را از دست میدهد چراکه با اضطراب جدایی و فقدان آغوش مادر روبهرو میشود. با اصرارش بر تولد، اضطرابی معادل خودکشی را تجربه میکند. جهان او دیگر جهان مادر نیست. گفتمانش گفتمان پیشین نیست. در مواجهه با واقعیت جهان بیرون مضطرب میشود و گریه میکند. خود را بیپناه و ناتوان احساس میکند. توانایی گفتوگو، راه رفتن و مطالبهی خواستههای خود را ندارد. به جهانی قدم گذاشته که در آن قدرت وجود دارد و برای بهبود اوضاع باید امتیازاتی را به دست آورد. الفبای جهان ناشناخته را نمیداند اما گریزی ندارد. او با همهی محدودیتهایش به هستی آمده است.
به نظر میرسد افراد فرودست از جهان آدمیان طرد یا در جامعه تحقیر شدهاند. آنها محرومند از آنچه دیگران دارند و همواره اضطرابِ نداشتن و مالک نبودن تهدیدشان میکند. بنابراین اضطراب معاش بزرگترین رنج فقراست که برای بقایشان خط و نشان میکشد. بسیاری از اوقات پیش میآید که تنها و منزویاند، فقط به این دلیل که به شهر مقصد مهاجرت کردهاند. پس مسلم است که در چرخهی اضطراب و افسردگی و… قرار گیرند. دوست و همراهی ندارند آن هم در جهانی که زیستن معادل تجربهی بیکاری، بیپولی، بیخانمانی و موقعیتهای اضطرابزای دیگر است. این گونه است که افراد درگیر تروماهای گوناگون میشوند. چنانکه در سیل عظیم حوادث غرق میشوند و روانشان مورد تجاوز و دخل و تصرف قرار میگیرد.
از سوی دیگر فرودستانی مانند زنان که جنس دوم قلمداد میشوند در هر لحظه اضطرابهای متفاوتی را تجربه میکنند. اضطراب تجاوز، بارداری، بکارت، آبرو و… آنان اضطراب فقدان هر یک از داشتههای جنسی را در دورهای از زندگی تجربه میکنند. بل هوکز اضطراب را فرآیند سرکوب زنان در جامعهی سرمایهداری میداند. زنان، به موجب نظم جنسیتی حاکم بر جامعه، در جهان حسرتهایشان زندگی میکنند و اضطرابِ هجوم جامعهای را متحمل میشوند که هر لحظه با گوشهچشمی آنان را بازمیدارد، ممنوع یا مؤاخذه میکند چراکه رفتار زن را نابههنجار میداند و معیارها برای تشخیص این نابههنجاری رفتارهای مردانه است. جامعه قلمروهای معینی را مشخص و مرزگذاری میکند. ازاینرو زنان و مردان حدفاصل این مرزها رفتار میکنند و به رعایت دوگانهانگاریهایی همت میگمارند که جامعه وضع کرده است. این دوگانهانگاریها ویژگیهایی را به زنان و مردان نسبت میدهد و آنها را از هم جدا میکند. جودیت باتلر، فمینیست پساساختارگرا، در بحث بدنهای آسیبپذیر توضیح میدهد که بدنهای فرودست (زنانه، اقلیتی) همواره در وضعیت تهدید و ناامنی قرار دارند و همین باعث اضطرابهای مزمن میشود. زنان فرودستانیاند که جبر تاریخ و جغرافیا آنان را از کودکی با اضطراب جنس ثانویه بودن روبهرو میکند. در پژوهش مونیکا آل وانگ، پژوهشگر علوم تربیتی دانشگاه بوستون، تبعیض مکرر خطر پریشانی روانی، افسردگی و اضطراب و همچنین بیماریهای قلبی مانند فشار خون بالا و بیماریهای قلبی و عروقی را افزایش میدهد. گروههای بهحاشیهراندهشده از جمله زنان، برخی اقلیتهای نژادی و قومی و افرادی با وضعیت اجتماعیاقتصادی پایینتر مشکلات سلامتی بیشتری را در ارتباط با تبعیض تجربه میکنند.
زنان سرپرست خانوار زنانیاند که علاوه بر مشکلاتی که اشاره شد با مسائلی خاص خود روبهرو هستند. بسیاری در حین تحمل درد تنهایی باید استقلال داشته باشند و مسؤول زندگی خود و دیگران هستند و این مسؤولیت ابعاد مختلف پیدا میکند و فقط جنبهی اقتصادی ندارد. گاه آنها هستند که به دیگران آرامش میدهند تا رخدادهای ناخوشایند پیرامون را تحمل کنند. این زنان گاه نقشهای چندگانهای ایفا میکنند؛ مانند نقش مادری، پدری، فرزندی. ممکن است در مسیر برآوردن نیازها به دلیل زن بودن مسائلی برایشان پیش آید و نتوانند کارهایی را انجام دهند که جامعه آنها را برای مردان تعریف کرده و مناسب دانسته. پذیرش و انجام مسؤولیتهای هر زن سرپرست خانوار ممکن است مزیتهایی چون استقلال یا سرمایهی اجتماعی داشته باشد اما ممکن است فرد خود را در مقایسه با زنان دیگری قرار دهد که مسؤولیتها و وظایف را میان خود و همسرشان تقسیم کردهاند، هرچند این تقسیم کار جنسیتی باشد و حامل تبعیض بین زنان و مردان. بنابراین ناخرسندی از وضعیت موجود، تنگناهای به دوش کشیدن مسؤولیت افراد دیگر، پیشفرضها و کلیشههای جنسیتی جامعه و تحمل آن و اضطرابهای برخاسته از آنها مسائلی است که زنان سرپرست خانوار را تحت فشار روانی قرار میدهد.
پس اضطراب فرودستان پاسخ به موقعیتی متفاوت و چهبسا متناقض نسبت به دیگران است. دیگرانی که فرادست هستند و تمامیتِ هستی با معیارهای آنان ارزیابی میشود. بنابراین نوعی آگاهی به یاری انسان آمده تا شرایط و پیچیدگیهای نظم حاکم را فهم کند. در واقع اشراف به سازوکارهای سلطه و آگاهی به امکان کنشگری خارج از چارچوب آن و رد آنچه سازوکار سلطه بر آن تأکید میکند، بهایی دارد که افسردگی و اضطراب است. به عبارت دیگر، اضطراب نوعی آگاهی و کنشگری بهویژه در جامعهای است که توان نه گفتن و نه شنیدن ندارد.