یکی از فیلمهایی که این روزها در دسترس تماشا قرار دارد فیلم پایانی دیگر (Another End) به کارگردانی پیرو مسینا، کارگردان ایتالیایی است. اولین نمایش فیلم در بخش مسابقهی اصلی جشنوارهی برلین ۲۰۲۴ بود. این دومین فیلم بلند سینمایی مسینا به حساب میآید. انتظار، اولین فیلم مسینا، سال ۲۰۱۵ بهنمایش درآمد. حضور ژولیت بینوش در اولین فیلم بلند سینمایی این فیلمساز، همچنین نمایش در جشنوارههای ونیز و لندن و استکهلم باعث شد که در آن سال فیلم مسینا از جمله فیلمهای مورد توجه در جامعهی سینمایی اروپا باشد. نام مسینا در فیلم زیبایی بزرگ بهکارگردانی پائولو سورنتینو هم در مقام دستیار کارگردان آمده. بعضی از سینمایینویسان و منتقدان اعتقاد دارند که ردپای سینمای سورنتینو را در سینمای مسینا هم میتوان دنبال کرد که بیراه هم نیست. قاببندیها و نورپردازیهای چشمنواز و غیرواقعگرا، از آن مهمتر میل به تأثیرگذاری عاطفی رمانتیک بودن در سینمای مسینا هم قابل ردیابی است اما تا اینجای کارنامهی مسینا، نمیتوان تجربههای او را هموزن سینمای سورنتینو در نظر گرفت.
فیلم در عنوان انگلیسیاش با یک بازی کلامی آغاز میشود. در تیتراژ ابتدایی میبینیم NOT HERE به معنی «اینجا نیست» یا «در اینجا نه». نوشته در پس تصاویری ناکجاآبادی میآید و مخاطب هنوز نمیداند این انبوه آدمهایی که انگار از خواب مرگ برخواستهاند کیستند و کجایند. تنها نوشته برای لحظهای آدرس از جای دیگری میدهد. بعد از چند لحظه یک لغت A در ابتدای کلمه و یکED در پایان آن میآید تا تبدیل به Another End (پایانی دیگر) شود. اینچنین فیلمساز از همان آغاز به مخاطب این آدرس را میدهد که اتفاقی فراتر از آنچه میبیند در انتظار او خواهد بود.
پایانی دیگر در گروه فیلمهای علمی ـ تخیلی قرار میگیرد. از همان نماهای اول و سکانس نخست مشخص است با یک فیلم علمی ـ تخیلی تجاری روبهرو نیستیم. پایانی دیگر فیلمی نیست که برای علمی و تخیلی بودن کار را دست مسئولان جلوههای ویژه و فنآوریهای سینمایی سپرده باشد یا خواسته باشد با طراحی ابزار و وسایل دیدهنشده خود را به آینده منتسب کند. فیلم پایانی دیگر نهفقط در پی تصاویر که بهدنبال یک وضعیت علمی ـ تخیلی و منتسب به آینده است. فیلم روزگاری را نشان میدهد که در آن امکان بارگذاری یا انتقال خاطرات یک مُرده به بدن یک انسان دیگر فراهم شده. از این امکان آدمها برای وداع دوباره با عزیزان فوتکردهشان استفاده میکنند. یعنی فردی که عزیزی را از دست داده، به مؤسسهای که خدمات این کار را ارائه میدهد مراجعه میکند. آن شرکت خاطرات فرد فوتکرده را در جسم حامل داوطلب بارگذاری میکند. نکته اینجاست که این امکان با محدودیت روبهروست. یعنی نمیتواند همیشگی باشد. نمیتواند در تمام طول روز باشد و فرد درخواستکننده نباید آن را با حامل خاطرات در میان بگذارد.
در فیلم پایانی دیگر با مردی به نام سال، با بازی گائل گارسیا برنال، روبهرو هستیم که همسر خود را در تصادفی از دست داده است. خواهر او در مؤسسهای کار میکند که در زمینهی بارگذاری خاطرات فعال است. اینچنین خاطرات همسر سال به بدن یک زن حامل به نام آوا منتقل میشود تا مرد فرصتی کوتاه برای همراهی دوباره و وداع با همسرش داشته باشد اما سال نمیتواند قاعدهی بازی را بپذیرد. او در پی حامل خاطرات میرود و اینچنین پایانی دیگر رقم میخورد.
پایانی دیگر را میتوان یک ملودرام علمی ـ تخیلی دانست. فیلم با مسئلهی وجودی عمیقی دست به گریبان نیست. بیش از همه میخواهد مخاطب خود را با غم فقدان روبهرو کند و از همینجا تأثیر خود را روی ذهن مخاطب بگذارد. در این میان نورپردازیها و قاببندیهای چیدمانشده و چشمنواز بهعلاوهی موسیقی همیشهحاضر با امکان بارورتر کردن احساسات مدنظر فیلم و فیلمساز راه را برای حاصل شدن این ملودرام علمی ـ تخیلی فراهم میکند. هرچند مهمترین عامل ملودرام شدن وضعیت همان جهان ارتباطی آدمهای درام است. چیزی بیش از میل غلبه بر فقدان و حسرت نبودن آدمها از درام بر نمیآید و این لفافهی نور و رنگ و صدا هم به عمق بیشتری نمیرسد.
البته هر روایتی و هر وضعیت داراماتیکی این فرصت را به مخاطب میدهد که از منظر خود دست روی نکتهای بگذارد. برای مثال منتقدان و سینمایینویسانی یکی نبودن واکنش شخصیت مرد و زنِ حامل خاطرات را در برابر این وضعیت یکی از ضعفهای درام دانستهاند و از آن بهعنوان یک عدم تقارن روایی بیمنطق یاد کردهاند. حتی میتوان گفت اگر واکنش هر دو سوی وضعیت یعنی سال و آوا به این وضعیت یکی بود، درام دچار مشکل و آن پایانِ دیگر ناممکن میشد. اما از سوی دیگر همین نکته مورد خوانشهای متفاوت هم قرار گرفته. این عدم تقارن در بعضی از خوانشها به تقابل استعاری تعبیر شده. اینکه زنْ حامل است و مردْ خواهان. مرد تنها میل به گذر از فقدان دارد و زن محدودیتها را یادآوری میکند. اینکه در آن آیندهی خیالی هم باز بدن زن است که ابزار میشود و مورد مصرف مردانه قرار میگیرد. میشود اشاره کرد آن کسی که از این میل به ابدیتِ مردانه آسیب میبیند باز هم زن است که حامل خاطرات میشود و آسیبی متوجه سال به عنوان مصرفکنندهی فنآوری نیست.
در نقدهای فمینیستی اشاره شده که بدن زن ابزار میشود تا یک سوگ مردانه رقم بخورد و یک میل مردانه بارور شود و از این میرسند به دنیای ناعادلانهی فردا. اینها عمدتاً نتیجهی ذهنهای جهانبینیمحور است. نه اینکه بد باشد. اصلاً میتوان گفت آنها که تکلیفشان با دنیا و زندگی مشخص است هر پدیدهای را در پیرامون خود با جهانبینیشان میسنجند، تفسیر میکنند و اندازه میگیرند اما خب گویا این نوع زندگی شامل همه نمیشود. خیلیها هم تماشاگر فیلمها و روایتها هستند و اصلاً صاحب آن جهانبینیای نیستند که بخواهند تکلیفشان را بلافاصله با روایت مشخص کنند یا صاحب جهانبینی هم هستند اما نمیخواهند همهی روایتها را به محک جهانبینی خود بگذارند. این مخاطبان هستند که در مقابل فیلمی مثل پایانی دیگر درمیمانند و آن را روایتی کمتوان میبینند که از پس پاسخ به سؤالهای ابتداییِ برآمده از درام هم برنمیآید.
در جایی از فیلم دو شخصیت اصلی به دیدن نمایشگاهی رفتهاند که در آن خاطرات آدمها بهنمایش درآمده است. انگار که به یک گالری رفته باشید و در هر قاب مهمترین خاطرهی یک فرد از زندگیاش بهنمایش در آمده باشد. تصاویری که در این قابها به نمایش درآمده همه تصاویری معمولی و روزمرهاند که در جایگاه مهمترین تصاویر حکشده در ذهن آدمها قرار گرفتهاند. هیچکدام از تصاویری که در این قابها میبینیم از جنس تصاویر چیدمانشده و خوشگلشدهی مسینا در پایانی دیگر نیست. شاید هم از همین رو تصاویر مسینا شانس زیادی ندارند که جایی در حافظهی سینمایی مخاطب پیدا کنند. در واکنش به همین نمایشگاه است که شخصیت سال برای آوا تعریف میکند که اگر از حافظهی او تصویری را میخواستند بیرون بکشند احتمالاً آن تصویر شامل تعدادی کفش میشده. بعد توضیح میدهد که او مهمترین لحظههای زندگیاش را با کفشهایی که آدمها در آن لحظهها به پا داشتهاند به یاد میآورد. چهبسا از فیلم مسینا هم نه آن پایان دیگر بهیاد بماند و نه شمایل خوشآبورنگش و نه ایدههایش مبنی بر استعمار بدن انسان بهواسطهی سرمایه و فنآوری آینده یا حتی امتداد نابرابریهای جنسیتی در آن روزها که در راه است. شاید بماند داستان همان مردی که هر چیزی را با کفشها به یاد میآورد و دیگر هیچ.
