چرا و چگونهاش قصهای دراز دارد اما ناگهان آرش، آن آرش کمانگیر، شد محبوب دل مدیران موسوم به فرهنگی که قرار است برای جامعه تصویر و روایتهای معقول و مناسب تولید کنند. میانِ میدان ونک را اختصاص دادند به این قهرمان دیروز و هنوز ایرانیها و یک مجسمهی برنزی گذاشتند وسط. از طرفی مجسمهای از آرش را هم در شهر کرمان برپا کردند. بهنظر بسیاری کاری عجیب و دور از انتظار آمد. یکی از این جهت که آرش قهرمان محبوبی برای مدیران مجموعههای حاکمیتی بهحساب نمیآمد. آرش، قهرمان محبوب ملت، طبیعتاً چندان به کار کارگزاران فرهنگی نمیآمد.
تصور بر این بود که ملیگرایی چیزی است که فقط دایرهی برادران را محدود میکند. چهبسا تیرانداز بودن آرش به این کارگزاران اجازه میدهد که کنش آرش را تعبیر به پرتاب موشک کنند و اینچنین از آرش برسند به جنگهای امروز. البته که تأثیر قدرت فرهنگ مردمی و افکار عمومی را هم باید درنظر گرفت که گاه قدرت سیاسی را مجبور به همراهی میکند و البته قدرت سیاسی سعی میکند از زاویهدید خود همراه باشد.
اما آرش برای رسیدن به امروز ما راه پرپیچوخمی را پشت سر گذاشته. قدیمیترین منبعی که در آن به نام آرش (اِرِخشه) برمیخوریم در یشت هشتم اوستاست. اینجا از آرش با عنوان بهترین تیرانداز آریایی یاد میشود. اشاره شده است که آرش تیری را به کمان میکشد که فاصلهی بین دو کوه را میپیماید.
آنگونه که در اوستا روایت شده، این پرتاب پشتوانهی نیروهای آسمانی را داشته و اهورامزدا نفحهای در تیر میدمد و امشاسپندان راه تیر را فراهم میکنند. در میان روایتهای تاریخشناسانه یکی هم این است که آرش در زمان اشکانیان در جایگاه نیای سلطنتی این سلسلهی پادشاهی قرار میگیرد. روی سکههای ضربشده در این دوران شمایل کمانگیری آمده که آن را در راستای جایگاه آرش کمانگیر در این سلسله تفسیر کردهاند. باز هم طبیعتاً سلسلهی پادشاهی بعدی یعنی ساسانیان نمیتوانستند با نیای افسانهای سلسلهی قبلی رابطهی خوبی داشته باشند و اینگونه ردی از آرش در خداینامههای ساسانیان نیست.
همین یکی از دلایلی بوده که باعث میشود آرش در شاهنامهی فردوسی تنها اسمش به چند اشاره بیاید و صاحب داستانی مشخص و خاص نباشد. در اصل، قصهی تعیین مرزهای ایران بهدست آرش با پرتاب یک تیر در جنگی با تورانیان بهواسطهی منابع بعد از اسلام به دست ما رسیده است. بر اساس عمدهی این روایتها در جریان جنگ منوچهر (پادشاه ایران) با افراسیاب، منوچهر در طبرستان (مازندران) محاصره میشود و در مذاکرات قرار بر این میشود که تیراندازی از ایران تیری پرتاب کند و تا آنجا که تیر رفت مرزهای ایران باشد.
در روایت ابوریحان بیرونی در کتاب آثار باقیه است که آرش صاحب زبان و بیان میشود. وقتی فرمان تیرانداختن به آرش داده میشود او میگوید: «ای پادشاه! ای مردم! تن مرا ببینید، من از هر زخم و ریش و بیماری برکنارم اما یقین دارم که چون با این کمان تیر بیفکنم، تنم پارهپاره شود، جانم از تن برود.» از اینجا ایدهی بهشهادت رسیدن آرش بهمیان میآید. ساقی گازرانی در پژوهش خود دربارهی آرش دوازده روایت تاریخی را مورد بررسی قرار میدهد که تنها در سهتای آنها صحبت از مرگ آرش در میان است و از این سه، دو متنْ هم روایت مرگ آرش را آوردهاند و هم به روایتهایی از زنده ماندن او بعد از تیراندازی اشاره کردهاند.
در واقع ابوریحان بیرونی تنها راویای بوده که یکسره از مرگ شهادتگونهی آرش گفته است. اما آرشی که به امروز ما رسیده بیش از همه برآمده از روایت و بازخوانی بهرام بیضایی در نمایشنامهی آرش و سیاوش کسرایی در منظومهی آرش کمانگیر است. این دو روایت معاصر در ادامهی روایت ابوریحان قرار میگیرند و از مرگ شهادتگونهی آرش میگویند. بهعلاوه در هر دو این روایتها آرش به هیأت مردی عادی و قهرمانی زمینی درمیآید. آنچه در دنیای امروز روایتمند است صاحب شمایل و هیکل هم میشود.
آرش میدانِ ونک اولین شمایل آرش در امروز و میان شهر بهحساب نمیآید. در همین شهر تهران، در ۱۳۸۸، در کنار اتوبان همت و همجوار با دانشکدهی علوم پزشکی، مجسمهای به نام آرش کمانگیر بر سکوی میدانی به همین نام قرار گرفت و هنوز برجاست. این مجسمه ساختهی رضا قرهباغی است. مجسمهساز اینجا دغدغهی ساخت شمایلی واقعنمایانه از قهرمان را نداشته و با رویکردی مدرنیستی در پی آن بوده که لحظهی تیرانداختن آرش را معنی و تصویر کند. در این راستا همسو با دو روایت معاصر بیضایی و کسرایی نشان میدهد که آرش جانش را بر سر تیر میگذارد. هنرمند حجمی را طراحی کرده که در بخشی دست کماندار آرش واضح است و در بخشهای دیگر گویی به لحظهی درهم پیچیدن و آب شدن جسم آرش رسیدهایم. این تصویرِ لحظهای است که آرش با نیروی جانش میخواهد تیر را روانهی تعیین مرز کند.

یکی دیگر از آرشهای رونماییشده در این سالها در مشهد و در محوطهی آرامگاه فردوسی نصب شده است. مجسمه را اسماعیل رزاقی ساخته. این هم از آن شمایلسازیهاست که در ادامهی روایت تاریخی ابوریحان و روایت معاصر بیضایی و کسرایی قرار میگیرد. اینجا آرش را چند لحظهای بعد از رها کردن تیر ثابت و مجسمه کردهاند اما مشخص است مجسمهساز میخواسته آرش مردمی را تجسم ببخشد. ازهمینرو آرش اینجا لباس نظامی به تن ندارد و مجسمهساز روی مندرس بودن لباس آرش با سوراخی که در گوشهی لباس تعبیه کرده تأکید گذاشته است.
اما آرشِ ایستاده در میدان ونک از همه بزرگتر و مهمتر بهنظر میآید که البته هم بزرگ بودن و هم ایستادنش در میدان ونک در مناسبات امروز از دلایل اهمیت آن است اما وقوع جنگ دوازدهروزه و مصادف شدن آن با رونمایی از مجسمهی آرش و در نهایت نشت آرای ملیگرایانه از رسانهها و سازمانهای رسمی کمی باعث توجه بیشتر به مجسمهی آرش شد. اما این آرش ونکنشین در ادامهی آن روایت آرش مردمیای که بعد از روایت بیضایی و کسرایی عمومیت داشته قرار نمیگیرد. در میانهی میدان ایستاده است تا گواهی بدهد از صلابت و این حرفها. بازوهای ساخته و پرداختهاش، لباسش، کمربندش، شکم عضلانی و سیکسپکشدهاش، نشان از آن آرش مردمی ندارد.
این شمایل فردی نظامی است. از جنس سرداران است تا سربازان که البته ایرادی هم نیست. در عمدهی روایتهای تاریخی آرش مردی نظامی تصور شده. حتی مجسمههای دیگری هم از آرش در فضاهای عمومی وجود دارند که در این یکی دو دهه ساخته شده و آرش را به شمایل قهرمانی نظامی نشان دادهاند. از جمله مجسمهای که در محوطهی کاخ سعدآباد قرار دارد یا مجسمهی دیگری که در یکی از پارکهای شهر آمل نصب شده.

بهاحتمال ایدهی اول سفارشدهندگان هم همین بوده که مردمْ قدرقدرتی را در میان میدان ببینند. اما این مجسمه با همهی ارتفاع پانزده شانزدهمتریاش در میان فضای سبز میدان گم میشود و از بعضی زاویهها مثل جنوب میدان دیدی روی آن وجود ندارد که البته نباید سخت گرفت. چون اگر بخواهیم به این سخت گرفتنها مجالی بدهیم ممکن است حتی یکی پررویی کند و بگوید در پسزمینهی مجسمه آن برج موشک یا پهباد یا نمیدانم چیخورده قرار دارد و این شمایل صلابت با آن پسزمینه سازگار نیست. یا که حتی یکی پا را از این هم فراتر بگذارد و بگوید شبها روی شمایلِ صلابت در حدی نور نمیتابد که ما را تحتتأثیر قرار بدهد و البته میدانیم که انشاءاله مشکل برق روزی برطرف خواهد شد و زمینهی صلابتورزی مجسمه در شب هم فراهم خواهد شد.
این مطلب در شمارهی هفتادویکم ماهنامهی شبکه آفتاب (مهر و آبان ۱۴۰۴) منتشر شده است.
