یکی از فیلمهایی که این روزها در دسترس تماشا قرار دارد فیلم برداشت (Harvest) بهکارگردانی آتینا ریچل سانگاری است. سانگاری از چهرههای سینمای جدید یونان به حساب میآید که رسانهها از آن با عنوان «موج غریب سینمای یونان» (Greek Weird Wave Cinema) یاد میکنند. این کلمهی غریب هم در این عبارت بیش از همه به شمایل متفاوت و وضعیتهای دراماتیک عجیب و غریب این فیلمها برمیگردد. چهرهی شناخته شدهی این جریان یورگوس لانتیموس به حساب میآید اما در اشاره به این جریان سینمایی معمولاً از دو فیلم سانگاری هم یاد میشود. البته این دو با هم همکاری هم داشتهاند و سانگاری در مقام تهیهکننده نامش در کنار چند فیلم لانتیموس دیده میشود. لانتیموس هم در فیلم آتنبرگ بهکارگردانی سانگاری بهعنوان بازیگر جلوی دوربین آمده.
آتینا ریچل سانگاری بعد از تحصیلات مقدماتیاش در یونان راهی امریکا شد. در دانشگاه نیویورک در رشتهی مطالعات اجرا تحصیل کرد و بعد در تگزاس در رشتهی فیلمسازی درس خواند. اولین فیلم بلند سینماییاش با عنوان کسب و کار آهستهی رفتن (The Slow Business of Going) در سال ۲۰۰۰ در اصل پروژهی پایان تحصیلی او در دانشگاه تگزاس بود. شمایل تجربی فیلم این امکان را میداد که سر از موزههای هنری دربیاورد و در حال حاضر هم فیلم یکی از آثار موزهی مومای نیویورک به حساب میآید. ریچل سانگاری در همهی این سالها هم فیلم کوتاه ساخته، هم درگیر کار تهیهکنندگی بوده، هم تجربهی کار در تلویزیون را داشته است. کارنامهی فیلمهای بلند سینمایی او از سال ۲۰۰۰ تا به امروز شامل چهار فیلم بلند میشود که برداشت (۲۰۲۴) چهارمین فیلم بلند سینمایی او به حساب میآید. فیلم ابتدا در بخش مسابقهی جشنوارهی ونیز به نمایش درآمد. فیلم آتنبرگ (۲۰۱۰) دومین ساختهی سانگاری هم در بخش مسابقهی اصلی ونیز به نمایش درآمد و در شکلگیری این عبارت «موج غریب سینمای یونان» تأثیر زیادی داشت و تبدیل به یکی از مثالهای اهالی رسانه و منتقدان برای توضیح سینمای جدید یونان شد.
امروز از کجا آغاز شد؟
فیلم برداشت از رمانی به همان نام نوشتهی جیم کریس اقتباس شده که بهواسطهی حضور در فهرست کوتاه یا نهایی جایزهی بوکر رمان شناختهشدهای به حساب میآید. در رمان وقایع در روستایی در انگلستان و در دهههای ابتدایی مدرنیزاسیون رخ میدهد اما در فیلم نام کشور خاصی به میان نمیآید و روی یک تاریخ دقیق تأکید نمیشود، با این وجود مخاطب درمییابد که داستان در یکی از کشورهای بریتانیایی رخ میدهد. فیلم در اسکاتلند فیلمبرداری شده و اشارههای سانگاری به الهام بخش بودن مکان فیلمبرداری باعث شده که در بعضی از نوشتههای سینمایی محل رخداد فیلم اسکاتلند عنوان شود که میتواند بیراه هم نباشد. ارجاعات زمانی هم در فیلم اشاره به همان دوران آغاز مدرنیزاسیون دارد. یعنی آن روزها که زندگی روزمرهی انسان در آستانهی تغییر و تحولات مهمی بود. روزهایی که هم نظام سرمایهداری در آستانهی تغییر و تحولات نشان میدهد و هم رابطههای اجتماعی آبستن وضعیت جدید است. روزهایی که ارباب و ملاک قرار است در مقام کارفرما قرار بگیرند و رعیت به مقام شهروندی برسد. داستان فیلم در روستایی بینام رخ میدهد. ارباب کنت متفاوت با اربابهای قرون وسطایی نشان میدهد. او مباشر و مشاوری دارد به نام والتر که از خانوادهی اشرافی نیست. والتر پسر دایهی دوران کودکی او بوده که بعدتر دوست و همبازی هم میشوند. ارباب کنت نقشهکش سیاهپوستی را استخدام کرده است که از زمینهایش نقشه برداری کند. این اجتماع کوچک آمادهی برداشت محصول میشود اما همهچیز بر وفق مراد نشان نمیدهد.

در همان آغاز فیلم این جامعهی کوچک دچار یک آتشسوزی میشود که کار آدمهای همین جامعه به نظر میرسد. از این مهمتر اینکه ارباب کنت همسر خود را از دست داده و این زمینها در اصل به همسر او تعلق داشته است. از آنجا که زن و شوهر نسبت خونی با هم ندارند زمینها نمیتواند به ارباب کنت منتقل شود. اینجاست که پسرعموی همسر مرده وارد میشود. این پسرعمو ایدهی گذر از کشاورزی را دارد و میخواهد زمینها را به دامپروری اختصاص بدهد و البته بخش زیادی از رعیت- کارگران را اخراج کند. از سوی دیگر درگیری اهالی با افراد پسرعموی تازهآمده وضعیت این جامعه را به سوی دیگری میبرد. جامعهای که در همان آغاز هم با آتشسوزی اشاره شده بود که آبستن تحولات است. عصیان که رقم میخورد دیگر امکان رعیت ماندن وجود ندارد. آدمهای این جامعهی روستایی هم شنیدهاند که در شهرها مناسبات دیگری برقرار است. اینچنین همهی حاضران در این جامعه تصمیم به ترک آن میگیرند. دنیای خیالی ارباب کنت و والتر امکان وقوع ندارد. شاید دنیای جدید میتوانست برآمده از خیال آنها باشد اما دنیای جدید که در حال واقع شدن است با خیال انساندوستانهی آنها فاصله دارد. علاوه بر اینها جامعهی خیالی سانگاری زمینههای دیگری از دنیای فردا را هم در خود دارد. همراه شدن و فرار دو زنِ دربند در حالی که حمایت مردان جامعه را با خود نمیبینند اشاره است به فرداهایی که زنان هم به دنبال تغییر جایگاه خود در جامعه خواهند رفت یا رودررویی رنگینپوستان حاضر در داستان که یکی همراه قدرت است و دیگری دست به عصیان زده همه مقدمهای از دنیای فرداهاست.
روایت در فیلم برداشت بهگونهای حاصل میشود که آدمها و وضعیت صاحب کارکرد نشانهای میشوند. مخاطب فیلمِ برداشت از یک سو این آدمها و وقایع را بهعنوان نشانههای نمادین مورد خوانش قرار میدهد و از سوی دیگر پیگیر داستان این روستای بینام است. البته که یک روایت میتواند هر دوی اینها را در خود داشته باشد اما در ارتباط با فیلم برداشت بهنظر میآید که کارگردان نمیخواسته مخاطبش درگیر داستان و اوج و فرودهای این روستا و آدمهایش شود. یعنی میخواهد مخاطب را در فاصله با وقایع نگه دارد تا غرق در احساساتش نشود. از همین رو اجازه حاد شدن وضعیت و تراژیک شدن روایت را نمیدهد. اینجاست که برداشت فیلمی برای اندیشیدن نشان میدهد. مخاطب برداشت فرصت نمیکند برای عصیان آدمهای فیلم هیجانزده شود، طراح روایت اجازه نمیدهد که سویههای سخت زندگی فرودستی مخاطب را اندوهگین کند. این آدمها هر کدام از فرادست و فرودست راهی مرحلهی دیگری از بودن خواهند شد، پس کارگردان این فرصت را نمیدهد که ما سوگوار یا همراه داستان و سرنوشت آدمهای حاضر در روایت شویم. برداشت داستان آدمهای زمین در آستانهی یکی از مهمترین تحولات بشری است. داستان جامعهای کوچک که نمادین نشان میدهد. چه بسا بخشی از درماندگی مخاطب در مواجه با فیلم هم به همین رفت آمد میان ساحت نمادین و ساحت واقعی درام باز میگردد.
یکی دیگر از نکتههای برداشت فیلمبرداری آن است. امکانات سینمای امروز این اجازه را میدهد که فیلمبرداران داستانی را که زمان وقوع آن به روزگار پیش از برق برمیگردد با منطق نوری همان روزگار ثبت کنند. زمانی چنین ایدهای را فیلمسازی در جایگاه استنلی کوبریک میتوانست عملی کند. چنانچه او در فیلم بری لیندون با استفاده از نگاتیو و لنزهای حساس توانسته بود چنین ایدهای را ثبت کند. اما حالا با وجود پیشرفت فناوری این کار ممکنتر شده است. یکی دیگر از ایدههای خلاقانهی خانم کارگردان و فیلمبردارش استفاده از نگاتیو ۱۶ میلیمتری است. این باعث شده که تصاویر صاحب بافتی باشند که بهعنوان تصاویری از دورانی نزدیک به قرون وسطی باورپذیر باشند.
بله، این هم یک نوع سینماست. اگر آنها که تعریف سینما را همیشه در آستین و جیب دارند اجازه بدهند این نوع سینما هم وجود داشته باشد. سینمایی که فارغ از ضعفها و سؤالهای بیجوابش میخواهد جوری دیگری باشد. به مخاطبش پیشنهاد میدهد بنشین و تماشا کن تا بیابی چیزهایی را برای اندیشیدن که امروز ما چگونه آغاز شد. حتی اگر این روایت چیزی مثل فیلم برداشت باشد که در انتها بگوییم بله ما هم میدانیم دنیا تغییر کرده است اما این روایت هم در نهایت داشتهای برای ما نمیآورد که به واسطهی آن درکمان از تغییر دنیا تغییر کند. اینجاست که تصور میکنیم که کاش کارگردان اجازه میداد به والتر و تنهاییاش بیشتر نزدیک شویم. والتر همان انسان تنهایی که نه ارباب است و نه مردم. نه از مالکان است و نه از کارگران. اوست که نمیتواند با هیچکدام از این دستهها و گروهها همراه شود و تنها اوست که به یاد دارد که به عنوان انسان تعهدی به زمین دارد.