داستایفسکی باشید

داستایفسکی هم روزگاری زندگی‌اش با ترجمه می‌گذشت، از ژان ژاک روسو تا هر چیزی که دم دستش می‌رسید ترجمه کرده بود برای گذران زندگی و برآمدن از عهده‌ی پرداخت سفته‌ها و قرض‌هایش. نه آن موقع و نه حالا این ترجمه‌ها برای او نامی نداشتند، حتی همین حالا که او غول…

ادامه

وقتی مدرسه از خشم لبریز می‌شود

زنگ‌های خطر به صدا درآمده. خشونت در مدارس روزبه‌روز به‌شکلی عیان می‌شود، معلمی در بروجرد کشته، تجاوزی در مدارس جنوب شهر تهران رخ داده، در پاکدشت بچه‌ها وادار به دست کردن در توالت می‌شوند. اتفاقاتی در فواصل نزدیک به هم که درست در تناقض با این جمله‌ی ویکتور هوگو است:…

ادامه

کودک علیه کودک

چشم‌های پر از اشک و نگاه مظلومش هنوز به دنبال ساندویچ خوشمز‌ه‌ای است که به خاطرش همه‌ی دقایق کشدار زنگ ریاضی را با صبوری تحمل کرده بود. داشت با انگشت‌های کوچکش، که از ضعف گرسنگی یخ زده بودند، کیسه‌ی خش‌خشی ساندویچ را باز می‌کرد که ناگهان دست محکمی بر سینه‌اش…

ادامه

شیرین

تقصیر من نیست. پس نمی‌توانید گردن من بیندازید. کار من نبود و اصلاً نمی‌دانم چطور شد. وقتی او را از لای پاهایم بیرون کشیدند، هنوز یک ساعت نشده فهمیدم یک جای کار می‌لنگد. خیلی هم می‌لنگد. آن‌قدر سیاه بود که مرا ترساند. سیاه نیمه‌شب، سیاه سودانی. من پوستم روشن است،…

ادامه