وقتی میان نارنجیِ چرکیِ غروب و سیاهیِ بورشدهی شب آخرین مرحلهی سفرهی زنانهی به پایان میرسد، جوانترها میروند، بالای شصتسالهها بازتر مینشینند و دست میکشند به زانوهایی که درد پیری دارد. «شب زفاف»؛ با شنیدن این کلمه لبخندهایشان گوشهی لب کز میکند. شبی که داستان و پچپچهایی دارد که در…
ادامه