صورت مردِ باریک مثل گچ دیوار سفید شده بود. سوار موتور با سرعت از میدان ده رد شد و وسط خیابان، جلو قهوهخانه ایستاد. از موتور پیاده شد و ایستاد روبهروی همهی مردانی که جلو قهوهخانه جمع شده بودند. ناگهان فریاد زد و تمام فحشهای عالم را نثار «ناموس» آنها…
همه میدانستند که آخرین روز حیات نجف دریابندری، با آن زبان یکهی فارسیاش، در راه است. از پس سکتههای پیاپی، زبانِ تکلم رفته بود، اما زبانِ فارسیاش همچنان با ما بود. میگفتند در سالهای آخر کسی را نمیشناخت، اما اگر توانی در عضلات صورتش باقی میماند، صرف قهقهههای معروفش میشد.…
ماهنامهی شبکه آفتاب تعدادی از صفحات ویژهنامهی نوروزی خود را به عکس اختصاص داده است. بدین منظور داستانی از بیژن نجدی با عنوان «سپرده به زمین» از مجموعهی «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» را انتخاب کردهایم. از عکاسان عزیز تقاضا میکنیم با مطالعهی این داستان که پس از کسب مجوز…
غروب جمعه، پنجم دیماه ۸۲، سوگمندانهترین اختتامیهی تمام جشنوارههای تئاتر جهان در سیرجان برگزار شد با یک سینی پر از شمعهای روشن روی صحنه؛ بهیاد جانباختگان زلزلهای که هنوز ابعاد واقعیاش برای هیچکس روشن نبود. بداقبالترین برگزیدههای تاریخ پاهایشان برای رفتن روی سن یاری نمیکرد. بیسروصدا میرفتند جایزهشان را میگرفتند…