رضا ماسک را روی کلاه قرمز گذاشته، توی قبر نشسته و خاک را با بیل بیرون میریزد.. برای رضا این قبر با دیگر قبرها فرقی ندارد. رضا یک ساعتی گرم کار است، عرق بر پیشانیاش نشسته و گوشش به زمزمهی زنها و مردهای جوانی که میان قبرستان میگردند، نیست. جوانها…
ادامه