روزگاری کتابفروشیها محل گذر بودند، میشد خیلیها را نشان کرد و سر هفته رفت تا روی صندلی کنار دخل صاحب کتابفروشی معاشرتی کرد و نویسنده و مترجم محبوب را دید. برای همه اینطوری نبود البته، احمد محمود حوصلهی این سلام و احوالپرسیها را نداشت، غروبها مینشست روی تکصندلی گوشهی یک…
ادامه