باران هم زده است به صحرای کربلا. تند و غریب و پاییزی میتند در تن گلوبندگ غمگین. قطرهها جا باز میکنند از میان مه نرمی که آغشته است به ذکرها و دعاها و خواستههای همیشگی. باران بوی حلوا میدهد در کوچهی حلواپزان گلوبندک. مزهی تلخ رخوتناک. غم، همزادِ حلوا نمنم…
ادامه