چرا کتابها و قصهها یادِ کسانی میمانند؟ رفتم سراغِ یکی از این آدمها. خواب است یا بیدار، معلوم نیست. چشمهایش نیمهبازند و نگاهش هم دوازده سالی میشود خانهی چشمها را ترک کرده. پیرمرد در کرج روی همان صندلی همیشگی نشسته، همان که پارچهی گلدار نشیمنش ساییده و کمرنگ شده. ــ…
ادامه