تهران بیشتر از اینها مدیون اوست، هر وقت که بیروح بهنظرت بیاید، هر وقت گمش کنی، میتوانی توی کتابخانهات بگردی و «خاطرههای پراکنده» را باز کنی و اتوبوس شمیران لِکولِک جلو چشمت راه بیفتد، حتی پرتقالفروشهای چهارراه استانبول بهچشمت مردان خوشگلی بیایند با لپهای گلی و موهای چرب، دندانهای براق…
ادامه