«هیچکس فنجان قهوهام را نخوانده است بیآنکه تو را در آن ببیند، هیچکس خطوط کف دستم را ندیده است بیآنکه چهار حرف از اسم تو را بگوید، همهچیز را میشود حاشا کرد جز عطر آنکه دوستش داری» همکارم بود. دختر زیبا و شایستهای بود. خیلیها دوست داشتند دلش را به…
خیابان ملاصدرای شیراز را بستهاند. راستهی طلافروشها کیپتاکیپ آدم ایستاده. صدای آمبولانس میآید. سه مرد سیاهپوش زیر دو کتف مرد سبزپوش با ریش سیاه یکدست را گرفتهاند و میکشند سمت دستگاه آهنی رنگورورفتهی کدر. به گواهی یکی از شاهدان پایههای این دستگاه زنگ زده و شبیه کاتر چاپخانههاست. دستمال سیاه…
ما ۱۳۰۰ نفر بودیم. جاده ساوه را که هر روز به سمت چهاردانگه میرفتیم، میرسیدیم به چهارراه بوتان و درِ کارخانهای برایمان باز میشد که پدران خیلیهایمان قبلاً هم همانجا کارگر بودند. روز برای ما وقتی شروع میشد که پایمان را در حیاط میگذاشتیم و وقتی تمام میشد که خودمان…
آنها که مخاطب بسیار جدیتر موسیقی هستند وقتی آلبومی جدید به دستشان میرسد دفترچهی آن را ورق میزنند و در صفحههای آخر، آنجا که معمولاً کسی آن را نمیخواند، دنبال نام تهیهکنندهی اثر میگردند؛ زیرا تهیهکننده دست پشت پردهی موسیقیِ «ضبط شده» و خالق پنهان اثری است که ما میشنویم.…