مثل بچه‌ای در شیرینی‌فروشی

ریچارد کورلیس را اولین بار در اواخر دهه‌ی هفتاد دیدم. همان زمانی که از من خواست برای «فیلم کامنت» بنویسم و این آغاز یک دوستی خانوادگی شد؛ ریچارد و مری، دیوید و لوسی؛ این رابطه‌ی دوستانه حتی به بچه‌هایمان هم کشیده شد. در واقع این گفت‌وگو هم گفت‌وگوی دو دوست…

ادامه

که مستحق کرامت گناهکارانند

جایی در ابتدای «خیابان‌های پایین شهر» هاروی کایتل انگشتانش را بر شعله‌های شمع افروخته در کلیسا می‌گیرد و می‌گوید عذاب جهنم دو جور است: عذابی که با سرانگشتت حس می‌کنی و عذابی که در قلبت حس می‌کنی. عذاب معنوی، عذابی که با روح و قلبت حس کنی، بسیار دردناک‌تر است.…

ادامه

جَزِ سیاه و نگاه سفید

مدتی است در سریال‌های امریکایی موسیقی جَز، آن هم از نوعی که کمپانی ای‌سی‌ام در تولید و ترویج آن نقشی به‌سزا داشته، به گوش می‌رسد و تماشاگر شگفت‌زده بر جای می‌ماند که چرا تیتراژ سریالی معروف مانند Homeland باید به توماژ استانکو لهستانی سفارش داده شود تا به سبک جَز…

ادامه

در گرمای شهر

اگر هم‌زمان به سینما و موسیقی جز فکر کنیم و بخواهیم تصویری دائمی، بنیادین و معنادار در ذهنمان نقش ببندد، شاید به نتیجه‌ی روشنی نرسیم. تداعی جز و سینما می‌تواند نمودهای ذهنی متفاوتی برای ما بسازد: سینمای موزیکال با محوریت کاراکتری که خود خواننده یا نوازنده است، نماهای سیاه و…

ادامه
1 13 14 15 16 17 21