علیاشرف درویشیان خواسته بود کنار صفرخان، رفیق دیرینش، دفن بشود؛ همان صفرخانی که سیودو سال، در غیرانسانیترین و طاقتفرساترین زندانها، عمرش را گذراند و علیاشرف بود که صدایش را ثبت کرد. او روزها و روزها نشست و صدای پیرمردی شد که حتی رویاها و خوابهایش هم در زندان اتفاق میافتاد،…
ادامهرئالیسم اجتماعی، از بدو ورود خود به ایران، رئالیسم نبود؛ نوعی رسالت نویسندگی بود که خود را در نفی جهانبینیهای دیگر میدید. در واقع مانیفستی اعتراضآمیز بود که شعار رهایی محرومان را میشد از پسزمینههای آن شنید. در این تعریف، رئالیسم دیگر نه به معنای واقعگرایی بلکه به معنای آن…
ادامهیک. مبارکا، شما همهی کتابهایتان را خواندهاید. این کپه آنقدر کوچک است که نیازی به مرتب کردن هم ندارد. چیدمان این کتابها نشان میدهد که شما اهل کتاب هستید و اینها را هم خواندهاید و حواستان بوده که چه چیزی میخوانید. این کپه از آن کپههایی نیست که طرف نمیداند…
ادامه