اسبهای ترکمن دیگر در خاطراتش نمیدوند. جدا افتاده است از همهچیز. جریان زندگی برایش از یک جای گنگ و نامفهوم قطع شده اما نه سر به بیابان گذاشته، نه به کوه و دشت پناه برده. بریدنش از زندگی عجیب است. غار تنهایی او مایلر زرد پیر ازکارافتادهاش شده. اقامتش جایی…
ادامهعشق وجود دارد. نهفقط نمُرده که کمرنگ هم نشده. آدمی که امروز خود را عاشق بداند، اگر حوصله داشته باشد و در راه عشق ثابتقدم باشد، احتمالاً عشقش هزار برابر از عشق عشاق اسطورهای باارزشتر است. چون در گذشته عشق نوعی ابزار بود برای رسیدن به چیزی یا کسب مقامی.…
ادامهاسلحه بر یک دوش، سلاح شکارچی بر دوش دیگر، همهی توانش را جمع کرد و مرد را یکباره از زمین کَند و به پشتش گرفت. راه پر از سنگلاخ بود، مردِ نیمهجان را بهسختی بهدوش میکشید. «هر صد متر یکبار میایستادم و کمی نفس تازه میکردم، شیب تند کوه نمیگذاشت…
ادامه