«از دانشگاه برمیگشتم به خانه، از یک جایی در مسیر احساس کردم دو مرد موتورسوار تعقیبم میکنند. هر جا میرفتم، میآمدند. خیلی ترسیده بودم. قلبم داشت از دهانم بیرون میزد. شروع کردم به دویدن. به یک کوچه رسیدم. تاریک بود. بیتاب بودم. موتورسواران به من نزدیک شدند. نمیدانستم باید چکار…
ادامهدر بعدازظهری پاییزی، روبهروی فرهنگسرای اندیشه، چند جوان با ظاهری «هنری» سر سکانسی از فیلمشان توی سر و کلهی هم میزنند و در سالن اجتماعات صدنفرهی فرهنگسرا، چند زن و مرد جوان با فاصلههای نامنظم منتظر نشستهاند. روی سِن بَنری یک در دو متر نصب کردهاند و رویش این جمله…
ادامهوضعیت در شهر کوبانی در شمال سوریه بحرانی است. غیر از گزارشهایی که دربارهی نتایج درگیریهای نظامی میان نیروهای مجهز داعش و مبارزان نهچندان مسلح یگانهای دفاع خلق در شهر کوبانی واطراف آن منتشر میشود، هیچ گزارش دقیقی از هیچ نهاد بینالمللی یا رسانهای از چیزی که در آنجا اتفاق…
ادامه«کردستان» روبهروی چادر ایستاده، با باری از هفت ماه انتظار در شکمش. بیش از حد شبیه به ترکمنهاست، همان دختران دشت، دختران انتظار، شرم، شبنم، خاطره. اما او در کمپ «عربت» زنی است که باید در چادر بماند، دیدن شکم برآمدهی زن پابهماه چندان مقبول نیست. بیشتر برادر شوهرش، تحسین…
ادامه