۷۸ سالِ از دست‌رفته

– انو بی‌آبیه، جنگِ آبه، به هفتاد و یک روستای قصرقند چی‌ بکنه؟ – خانم فرماندار، شما پریشانه، صبر بکن، اعتبارا بگند. خانم فرماندار صبر ندارد. دلش شور می‌زند. کریم‌آباد آب ندارد، دهیرک آب ندارد. میرچ، گرداک، کارچان، فضل‌الهی، کوشات و ۲۷ روستای دیگر قصرقند آب ندارند. خشکسالی است. مردان…

ادامه

الله دان، حُدا دان

«گوجه برای فقرا مجانی.» کنار پارچه‌نوشته‌ چند جوان با لباس بلوچی سفید و آسمانی ایستاده‌اند. ظهر است و دهیار داروکان عجله دارد که میدان خرس سیاه را نشانمان بدهد. با خواهش و تمنا قبول می‌کند به اندازه‌ی گرفتن یکی دو عکس توقف کند. این پارچه به امر خدابخش بلوچ، صاحب…

ادامه

مدرسه‌ی دوشیزگان کجاست

صد و نه سال از آن روزگار می‌گذرد؛ تصویر مکان‌ها اینجا، در میدان محمدیه، در هم ریخته. از بازارچه‌ی حاج‌محمدمحسن نشانی نیست. همان‌جایی که نخستین مدرسه‌ی دخترانه‌ی تهران بنا شد. «شما مدرسه‌ای به نام دوشیزگان این حوالی می‌شناسید؟» رهگذران بی‌خبرند. «خانه‌ی بی‌بی استرآبادی چطور؟» حرکت پاها تندتر می‌شود. مغازه‌دارها سر…

ادامه

صدای النگو می‌آید

صدای النگو می‌آید. انگار کسی دست‌هایش را برای اجازه گرفتن بالا برده است. جرینگ النگوها در هوا پرتاب می‌شود. پاییز می‌ریزد توی کلاس. باد کتاب و دفترهایی را که بوی تازگی می‌دهند ورق می‌زند. کسی پاییز را بیرون می‌کند و پنجره را می‌بندد. کلاس سوم علوم انسانی شیفت بعدازظهر، یا…

ادامه