وقتی میان نارنجیِ چرکیِ غروب و سیاهیِ بورشدهی شب آخرین مرحلهی سفرهی زنانهی به پایان میرسد، جوانترها میروند، بالای شصتسالهها بازتر مینشینند و دست میکشند به زانوهایی که درد پیری دارد. «شب زفاف»؛ با شنیدن این کلمه لبخندهایشان گوشهی لب کز میکند. شبی که داستان و پچپچهایی دارد که در…
ادامهدست از این صورت اگر بردارد، زیر نور چراغ برق، چشمهایش میدرخشد و خطی زیر لبش برق میزند. جای زخم تیغ یا جسمی تیز که رستنگاه مو را از جا کنده. لب میجنباند و خط بالا و پایین میرود. جمع میشود و کش میآید وقتی خندهای از دهان شلیک میشود.…
ادامهدیگر نیازی به جستوجوی بسیاری از «نامها» و «حکایت»های دانشآموزی ۱۱۸ سال پیش تهران نیست، چون شخصیت آقای ژوزه ساراماگو مدتها کشیک کشید، شبانه از دیوار مدرسهی قدیمی بالا رفت و وقتی آن سوی پنجره باد و باران میآمد، یکییکی آرشیوهای خاکگرفته را از دل قفسههای آهنی بیرون کشید، زیر…
ادامهشب و سیاست حکایت نیمکرهی زمین است و خورشید. وقتی خوابیم، سیاستمداران در نیمکرهی سیاست دست به کارند. چشم که باز میکنیم خانی رفته و خانی آمده. لبخند تحویلمان میدهند، یعنی اینکه اتفاقی نیفتاده، افتاده. این را سرنوشت ملتها و تاریخ معاصر ایران میگوید اگر مورخان تاریخ را بر اساس…
ادامه