سال ۲۰۱۱ آدم خوشحالی بودم. نامزد داشتم، شغل داشتم، خانه، و یک بار هم که شده، استثنائاً پول. اوضاعم خیلی ایرادی نداشت ــ و خیلی نگذشت که همین برایم مایهی اضطراب شد. سرِ پروازی از نیویورک به آلمان (داشتم میرفتم بهیاریِ کمکهزینهای شش ماه را در لایپزیک سر کنم)، که…
ادامهدومین رمان من، «آخرین شعبده»، خیلی ساده از دو عنصر تشکیل شده: اسطوره و تخیل. داستان بر اساس قصهی کوتاهی از حماسهی پنجاههزاربیتی کهن پارسی، «شاهنامه»، است؛ سرگذشت زال، پسری که خاندان سلطنتیاش بهخاطر موی سپید و چشم قرمزش رهایش کرده و تربیتش را سیمرغ، پرندهی عظیمالجثهی اسطورهای، به عهده…
ادامهوقتی زال به نیویورک پس از یازده سپتامبر میرود؛ تازهترین رمان «پروچیستا خاکپور» نویسندهی امریکاییایرانی چنین حالوهوایی دارد، او یکی از مشهورترین قهرمانهای «شاهنامه»ی فردوسی را با رمانی مدرن پیوند زده، رمانی که منتقدانِ ادبی بسیار تحسینش کردهاند. ناشر این رمان سیصدوسیوششصفحهای بلومزبری است و کتاب بهواسطهی داستان غریب و…
ادامهداستایفسکی هم روزگاری زندگیاش با ترجمه میگذشت، از ژان ژاک روسو تا هر چیزی که دم دستش میرسید ترجمه کرده بود برای گذران زندگی و برآمدن از عهدهی پرداخت سفتهها و قرضهایش. نه آن موقع و نه حالا این ترجمهها برای او نامی نداشتند، حتی همین حالا که او غول…
ادامه