امور انسان‌دوستانه یا زمین بازی

صبح ۲۸ اکتبر ۱۹۵۴، مری ولش همینگوی، همسر چهارم ارنست همینگوی، در رختخواب بود که شنید شوهرش می‌گوید: «یه‌چیزی برنده شدم.» «چی؟» «یه‌چیز سوئدی.» منظور او البته جایزه‌ی نوبل ادبیات بود، اما برای رمان‌نویس، این‌خبرها خیلی جذاب نبود: «دارم فکر می‌کنم بهشان بگم برید دنبال کار خودتون.» بعد مکثی می‌کند…

ادامه

نقاب بی‌طرفی

«گریختن از صحنه‌ی جرم تبهکاری خبرنگارانه‌ای است که در گذر زمان بخشودنی است؛ تنها با نشخوار این فکر که حتی خبره‌ترین مشاهده‌گر نیز تنها می‌تواند بخشی از جزئیات یک واقعه‌ی بزرگ در حال وقوع را نظاره کند… روزنامه‌نگاری پروژه‌ای ناقص و فرّار است.» دیوید رمنیک، سردبیر نیویورکر، ۲۰۰۶ گراهام گرین…

ادامه

شتابِ جهان بر پاشنه‌ی کودکان

ترجیع‌‌بندی که هنوز در گوش خیلی از آدم‌‌های این کشور با صدای شاملو زنگ می‌‌زند، جمله‌ی معروف «شازده‌کوچولو» است، که راوی می‌‌گفت: «آدم‌بزرگا اینجوری‌‌ان دیگه.» شازده‌کوچولو درکی از دیوار بلند نداشت؛ دیواری که روزنه‌های انتقاد را مقابل آدم‌کوچولوها می‌بست. شازده‌کوچولو مثل امواج مادون قرمز از آن دیوار رد می‌‌شد و…

ادامه

یخ رویا در گرمای واقعیت

میرزا تقی‌خان زمانی که در شهر تبریز مشغول به تربیت و آموزش ولیعهد جوان ناصرالدین بود، از آرزوهایش برای آینده‌ی‌ ایران بسیار گفت. تصویری از آینده‌ی ایران در ذهنش بود که ولیعهد جوان را، با همه‌ی خلق‌وخوی باقیمانده از پدرانش، سخت شیفته و سودایی می‌کرد. آن تصاویر چنان واضح و…

ادامه