از کافهی طبقهی پایین پلهها را بالا میآیند، روبهروی تختهسیاهی که آمار پرفروشهای هفته را با گچ سفید و صورتی یکخط درمیان نوشتهاند، مکث میکنند. زن جاافتادهای که برای قرار صبحانهی روز پنجشنبه خودش را لای رنگهای شاد و سرخوشی پیچیده، به دختر جوانی که همراهش است، میگوید: «حیف که…
ادامهخبرنگار پرسید: «بهنظر میرسد این روزها از قبل پرکارتر شدهاید. دلیلِ خاصی دارد؟» جلسهی مطبوعاتی بود، برای خبر دادن از تور تازهی کنسرتهایش در شهرستانها. مثل همیشه پای حسین علیزاده که وسط باشد، جلسه شلوغ میشود. از روزنامههای کثیرالانتشار تا خبرگزاری و سایتهای مختلف. پاسخش وسطِ آنهمه خبرنگار ساده بود:…
ادامهیازده ماه پیش پای «گشین» توی قایمموشک بازی گم شد و دیگر پیدا نشد. آن روز مین زیر پای او و شش همبازیاش منفجر شد. چشم و صورت «سینا» و «آلا» و تن «خبات»، «متین»، «بهنوش» و «زانا» پر از ترکشهایی شد که هنوز زیر پوستشان جابهجا میشود. مین از…
ادامهتئاتر زیستِ زیبا اما کسبوکارِ بیرحمی است. درست همچون بهای طلا که نشانگرِ هزاران ساعت کارِ بیحاصلِ صرفشده برای جستوجویش است، آوازه و پاداشِ هنری ــ اگرچه به یک کار تعلق میگیرد ــ نشانگرِ دِینِ جامعه به آثاری بسیار است. این دِین ــ هرچند شاید واقعاً از سَرِ حقشناسیِ هم…
ادامه