‎ درافتادن با همنوع قصه‌‌ی تلخی‌ است

آفتاب هر جای آسمان که باشد، آنها بیدارند و اگر پشت کوه‌های کوبانی باشد، بیدارتر. زمان برایشان ‏متوقف شده وقتی که مجبورند هر روز، چهره‌ی آسمان دیارشان را از پرچم سیاه داعش بزدایند، درست ‏مثل پاک‌ کردن لکه‌های جرم از ظرف‌های آشپزخانه، مثل پاک کردن فضله‌ی پرنده‌ها از شیشه‌های پنجره.…

ادامه

مرگ و زندگی کلنل در میدان بهارستان

تکه‌ای از «زوالِ کلنل»؛ محمود دولت‌آبادی می‌خواند: «یکی از این سیگارها بکش. هوم. یکی از این سیگارها بکش. چشم‌های خضر جاوید سرخ شده بود و امیر این حالت چشم‌های خضر را نه در نور ضعیف لامپ آویخته از سقف زیرزمین، بلکه در ذهن خود می‌دید. یادی که از آن شب‌های…

ادامه

افتخار دارم کتاب می‌دزدم

نویسنده و فیلسوف سرشناسی است، آمده بود دفتر ناشر محترمی که اتفاقاً کتابفروشی بزرگ و مشهوری هم دارد. قراردادی برای انتشار کتاب آقای نویسنده روی میز بود، موقع امضای قرارداد که رسید نویسنده با شوخی و خنده از ناشر خواست دو درصد از رقم درج‌شده در قرارداد را کم کند،…

ادامه

به شماره‌ی روی پوستم زنگ بزن

چهارراه استانبول، مجتمع تجاری پروانه؛ این منطقه یکی از جاهایی است که فروشندگان پوست حیوانات وحشی در روز روشن بساط تجارت ممنوعه‌ی خود را پهن می‌کنند. در پاساژ پروانه گشتی بزنید، پس از دیدن گردن‌بندها و انگشترهای طلا ناگهان با دهان نعره‌زن پلنگی روبه‌رو می‌شوید که گوشت و استخوانی بر…

ادامه