سربازهای داوطلب، همراه معلم

دی‌ماهِ همدان صبح‌های سردی دارد، حتی اگر برف نباریده باشد. سوز سرما بر پهنای صورت می‌نشیند و تا مغز استخوان فرومی‌رود. برنامه قرار است ساعت هشت شروع شود اما در حیاطِ مدرسه خبری نیست. چند نفری گوشه‌ی حیاط فوتبال بازی می‌کنند و بقیه سر کلاس درس هستند. رئیس‌هیأت دوچرخه‌سواری استان…

ادامه

لشکرکشی مجسمه‌ها

قرار است مجسمه‌هایی که به چهارمین دوسالانه‌ی مجسمه‌های شهری راه پیدا می‌کنند، تا آخر سال ۱۳۹۴ در فضاهای عمومی تهران نصب شوند. فضاهای شهری مجسمه‌هایی را هم از دوسالانه‌ی قبلی طلب دارند. قرار بود آثار برگزیدگان آن دوسالانه در تهران نصب شود اما هنوز خبری نیست و همین‌طور بنا بود…

ادامه

چرا اینقدر خسته‌ام؟

بی‌حوصلگی، خواب‌آلودگی و خمیازه‌هایی که هرگز تمام نمی‌شوند. دل‌ودماغی برای کار کردن نداریم. دوست داریم کتابی در دست روی کاناپه دراز بکشیم اما حتی اگر سراغ کتاب نویسنده‌ی محبوبمان هم برویم در همان چند صفحه‌ی اول چشم‌ها فقط خطوطی تیره و محو را دنبال می‌کنند. انگار ویروس خستگیِ همیشگی به…

ادامه

اگر باران نیاید

یکی‌ دو روز قبل از شروع کنسرت است. تازه رسیده‌اند به تهران و تمرین‌هایشان را شروع کرده‌اند. باانگیزه و شاداب. عالیم قاسم‌اف فرقانه را نشان می‌دهد و می‌گوید «این دخترم است.» می‌گویم: «بله، می‌شناسم. توی فیلم‌های کنسرت‌ها دیده‌ام. معروفند.» جواب می‌دهد: «منظورم این نیست. فرقانه دخترم است. به موسیقی و…

ادامه