رفتنِ اندیشه‌ی نگاه

اولین باری که دیدمش یک بعدازظهر داغ اواخر خرداد ۵۲ بود. تازه امتحانات نهایی دبیرستان را تمام کرده بودم و داشتم آماده‌ی کنکور می‌شدم. برادر بزرگم را با پیکان کِرِم‌رنگش از دانشکده‌ی پلی‌تکنیک رسانده بود دَمِ در، و تشنه بود، و آب خواسته بود. پارچ آب‌یخ را که برایشان بردم…

ادامه

معلم اول

یکی از عصرهای همیشگی بهمن‌ماه تهران، هوا سرد بود و گرفته؛ درخت‌های حاشیه‌ی جاده قدیم شمیران خاموش و دلمرده به سینما فرهنگی چشم دوخته بودند که برخلاف دیگر روزهای جشنواره بی‌رونق و خلوت به‌نظر می‌رسید. انگار نمایش «از کنار هم می‌گذریم» نتوانسته بود دل جماعت عشق فیلم را به دست…

ادامه

صدای النگو می‌آید

صدای النگو می‌آید. انگار کسی دست‌هایش را برای اجازه گرفتن بالا برده است. جرینگ النگوها در هوا پرتاب می‌شود. پاییز می‌ریزد توی کلاس. باد کتاب و دفترهایی را که بوی تازگی می‌دهند ورق می‌زند. کسی پاییز را بیرون می‌کند و پنجره را می‌بندد. کلاس سوم علوم انسانی شیفت بعدازظهر، یا…

ادامه

محصلان اندوه

می‌گوید هیچ راننده‌تاکسی‌ای حاضر نیست مسافری را به این منطقه بیاورد. شیرآباد شهره است به معتادان و شیشه و کریستال و زنانِ خیابانی و خماری و سیاه‌بختی و نداری‌ و هزار آسیب و زخم و مصیبت. خدمتکار مدرسه در را باز می‌کند. حیاط را جارو زده اما کار کلاس‌ها هنوز تمام…

ادامه