پاییز آمده. لابهلای درختان لانهکرده کبوتر، از تراوش باران میگریزد. خنکایِ نم هوا تو را به کوچه میکشاند تا در تهران بارانخورده خاطر دودگرفتهات شسته شود. صدا میآید، انگار میخواهد تصویری از خراب در چشمت بکشد. هدفون را در گوشت گذاشتهای، میخواند با لحن نقالها: «آنکه میگوید دوستت میدارم، خنیاگر…
ادامه