در ساعت هشتِ شبی که با او قرار داریم، بارانکی زده و هوا تازه است. آدرسش ما را میکشاند ته یک کوچهی فرعیِ بنبستِ دومتری. در که باز میشود، نور زرد رنگ لامپ حیاط از لای درز میدود توی کوچهی باریک. عاقلمردی ترکهای آن سوی در تعارف میکند. خانه نقلی…
ادامه