آیحیی سایهی درخت زردآلو را انتخاب میکند، چشم میگرداند اطراف، پارهگلیم، روکش صندلی چرمی، تکهمقوایی پیدا میکند برای زیرانداز. صندوقی زردآلوی رسیده گذاشته وسط. «ببخشید ما اینجا پیشدستی نداریم.» زردآلوها در دهان آب میشود انگار حبهقندی، تکهنبات، یا قاشقی عسل. آیحیی خیس عرق است؛ موهایش جوگندمی است. پدرش و پدر…
ادامه