اوایل رمان «خشم و هیاهو» تقریباً تمام تداعیهای ذهنی بنجی، راوی گنگ فصل اول، به خواهرش کدی ختم میشود. سرما او را یاد کریسمسی انداخته که کدی هنوز در خانه بود؛ «دست مرا گرفت و از میان خسخس برگهای روشن دویدیم. از پلهها بالا دویدیم و از سرمای روشن به…
ادامه