مایاکوفسکی با دوستانش از میخانهای بیرون آمد. مردی مست کنار خیابان در چالهای آب افتاده بود. دوستان مایاکوفسکی از او خواستند در مورد این صحنه شعری بسراید. مایاکوفسکی قدری فکر کرد و سرود: «تنیست این، فتاده از نفس ز بادهخوارگی. بسته راه پاک ما در مسیر زندگی…» در همان لحظه…
ادامه