رسول و پسرش، مهزیار، سوار بر رنو لکنتهای میروند دارالطلعه تا شاید بتوانند نوال، همسر رسول و مادر دخترهاش، را راضی کنند که بعد از شش سال برگردد سر خانه و زندگیاش. دارالطلعه جزیرهای است که فقط پذیرای زنان است. زنان زخمخوردهی عقیم و سرگردان؛ جای نوال نیست. رسول از…
ادامه