سَحَر مرا میترسانَد. یادآوریِ آزارِ شبهایی که در خواب هم انتظار میکشیدم. صدای ضعیفِ باز شدنِ در بیدارم میکرد، صدای پایان اضطراب کودکانه. پدر از سفر بازگشته، صدای در به من میگفت و پلکِ خوابآلوده حرکتی میکرد و بعد نفسی به آسایش و خوابی کوتاه که شیرین بود. پدرهای زیادی…
ادامه