در باز میشود. دو مأمور زیر بغلش را گرفتهاند. پاهایش از ترس میلرزد، تمام بدنش سست شده و مأموران تقریباً او را به سمت تخت میکشند. تختی در وسط یک اتاق. روی تخت دراز میکشد. دست و پایش را، با کمربندهای مخصوصِ متصل به تخت، میبندند. طوری نفس میکشد که…
ادامه