متروکههایی آرام و لُخت که پیداست بیتوجهی دیدهاند و حال در چارچوب بومهای نقاشی خمیازه میکشند. کم پیش میآید اِلمانی…
سر به رویایی سپرده بودم و چشمم به کار دیدن خیابانها بود. از کنار دیواری نمور و نا گرفته پیچیدم…
یا مثلاً چه میشد اگر در تهران که نه، کمی بالاتر در خراسان، مازندران یا همین کشور همسایه به دنیا…
یک بسته به دفتر تحریریه میرسد. درون آن ترجمهی فارسی کتاب «کوسهی شکمپر ناقابل دوازده میلیون دلار» نوشتهی دن تامپسون…