شر تماشایی و پنهان

تجاوزی رخ داده و زندگی دختری جوان دستخوش تغییر و روبه‌فروپاشی است. فیلم که در پنج فصل روایت می‌شود، تغییرات شخصیت اَگنسْ قربانی تجاوز را قبل و بعد از حادثه واکاوی می‌کند. تجاوز که به‌مثابه مسئله‌ی اصلی فیلم و موتور محرک درام تبیین می‌شود در ریتمی مترونومیک، که ریتمی شبیه به زندگی طبیعی است، زاده می‌شود، رشد می‌کند و ته‌نشین می‌شود اما از بین نمی‌رود. پس از حادثه‌ی تجاوز، اَگنس برای فراموشی و بازگشت به زندگی عادی، دست‌به‌دامان هیچ روان‌درمانی خاصی نمی‌شود. علی‌رغم افکاری تاریک که گاه‌وبیگاه گریبانگیرش می‌شود، در صدد انتقام بر نمی‌آید و درست برعکس سعی می‌کند در بطن طبیعتی که در آن زندگی می‌کند، با ریتم طبیعی زمان و جریان آرام و تسکین‌دهنده‌ی طبیعت پیش برود. در مسیر خانه تصادفاً یک بچه‌گربه‌ی بی‌خانمان را پیدا  و بزرگ می‌کند، بدون اینکه عقب‌نشینی کند به کارهای دانشگاهی و شغل تدریس پاره وقت در دانشگاه می‌پردازد و برنامه‌های آینده‌اش را دنبال می‌کند، حتی برای عضویت در هیئت‌منصفه‌ی دادگاه به‌مثابه یک فعالیت مدنی مؤثر در جهت امحای جرم و جنایت اقدام می‌کند، اما خلاء مجهولی که تا پیش از این حادثه نیز در وجودش رخنه کرده با این اتفاق گویی دارد شناس و بزرگ‌تر می‌شود و التیام نمی‌یابد.

اَگنس علیرغم تلاش‌ها و تقلایش در بطن زندگی و جنگیدن فی‌نفسه برای نفس زندگی، گویی فاصله و شکافی عمیق با آن دارد، زندگی را بر نمی‌تابد، با آن اخت نمی‌شود و در آن حل نمی‌شود و در پایان، سؤالاتش در جهت درک درونمایه‌ی زندگی، ارزش زیستن و تحمل آن پرمایه‌تر می‌شود و از بطن گفت‌وگویی بی‌تزویر با نوزاد دوستش لیدی بیرون می‌زند. نه دوست داشتن می‌تواند او را به زندگی وصل کند، نه روابط محدودی که به‌سختی می‌تواند با آدم‌ها و محیط اطرافش برقرار کند که یکی‌شان ریشه‌دار شده (دوستی با لیدی) و نه شغل، ادبیات و …

پس از حادثه، گویی هنوز با چرایی مسئله و انگیزه یا انگیزه‌های متجاوز دست‌به‌گریبان است و تنها چیزی که از دِکِر، مرد متجاوز و استاد راهنما، برایش باقی‌مانده دست‌نوشته‌هایی است که در حین خواندن پایان‌نامه‌اش روی صفحات سفید نوشته و اَگنس ابتدا تصادفی و برای پوشاندن پنجره به منظور فرار از هولناکی جهان بیرون و رکود در منطقه‌ی امنی کاذب از آنها استفاده می‌کند اما در ادامه همچون راه رهایی مدام با آنها درگیر است. کاغذها همچون حقیقتی کشف‌نشده و پنهان، که تا زمان افشا شدن نباید از یاد برود، جلوی چشمانش حک می‌شود و او را مدام به خود می‌خواند؛ گویی ماهیت شفاف شیشه که آبستن حقیقت است به آرامی در کاغذها نشت می‌کند و رفته‌رفته منجر به افشای حقیقت ماجرای تجاوز می‌شود.

دِکِر چندین بار به‌وضوح به استعداد، هوش و توانایی‌های اَگنس در نوشتن اشاره می‌کند. در جلسه‌ی کوتاهی در دفترش که حالتی اعتراف‌گونه و پیشگویانه می‌یابد و می‌تواند حتی قبل از ارتکاب به جرم انگیزه‌های قاتل را آشکار کند، به‌صراحت به بخش‌هایی از پایان‌نامه‌ی اَگنس اشاره می‌کند و آنها را فوق‌العاده خطاب می‌کند. او به‌واقع و از اعماق وجود مسحور این استعداد شده و برای مقابله با آن ضعیف است و عملاً خلع سلاح شده. با آنکه می‌تواند از شگفتی این استعداد و طراوت و هوش دانشجو به راحتی بگذرد، او را ضعیف و تهی قلمداد کند و اَگنس را به چند پله پایین‌تر از جایگاهی که هست پرتاب کند، ترجیح می‌دهد صراحتاً به آن چیزی که حقیقت دارد، اعتراف کند. جایگاهی را که قرار است اَگنس در آینده داشته باشد، به او بدهد اما عملاً برای همیشه او را ویران کند و منجر به سقوطش در ته چاهی تاریک و عمیق شود.

اوا ویکتور سر صحنه‌ی فیلم عزیزم ببخشید

اَگنس/قربانی خودش را و دلیل زنده بودنش را در نوشته‌های دِکِر پیدا کرده و از این طریق به شناختی از دِکِر نیز رسیده و حالا به‌واسطه‌ی این اعترافات، اعتماد و باورش به او قوی‌تر شده. حالا دِکِر/متجاوز می‌تواند با فراغ بال، همچون رتیلی سیاه، قربانی را به درون تار عنکبوت تهوع‌آوری که در آن می‌زید بکشاند و کاری با جسم و روحش کند که تا مدت‌های مدید تبدیل به تروما و فروپاشی ‌شود؛ دوزخی که بیرون آمدن از آن دشوار و گاه غیرممکن است. حالا اَگنس که مدت‌هاست با حقیقت گنگ کاغذهای روی شیشه درگیر است، ناگهان با کلمه‌ی فوق‌العاده که با جوهر قرمز روی کاغذی در انتهای یک پاراگراف نقش بسته مواجه می‌شود و پاسخ معما همچون نوری در تاریکی جرقه می‌زند، تاریکی را می‌شکافد و معما حل می‌شود. او فوق‌العاده است و فوق‌العاده بودن در جهانی هولناک که حتی قوانینش هم غیرمنطقی است، آغاز ویرانی است. حالا اَگنس می‌تواند به میانجی کشف انگیزه‌ی متجاوز، اندکی بیاساید و تروما در عملی پارادوکسیک منجر به شکوفایی‌اش شود.

از طرفی شیوه‌ی پرداخت کارگردان به صحنه‌ی تجاوز نیز متفاوت است. عمل تجاوز که به‌طور معمول به شکلی تکان‌دهنده در فیلم‌ها بازنمایی می‌شود، در اینجا، درست برعکس، به‌گونه‌ای تصویر می‌شود که در شمایل ظاهری‌اش آزاردهنده نیست. یک خانه‌ی کوچک و زیبا در یک عصر زیبای زمستانی و جریان روز که در شب حل می‌شود، با تغییر نور و روشن شدن چراغ‌های خانه در دل طبیعتی آرام. در این تصویر دلنشین هیچ ردپایی از امر واقع هولناک دیده نمی‌شود و هر آنچه که هست، زیبایی، آرامش و آسودگی است. گویی شر، به میانجی کیفیتی مرموز و موذی که از دیدها پنهان است و گاه حتی تا ابد پنهان می‌ماند، همواره در بستری زیبا و تماشایی زاده می‌شود، رشد می‌کند و به نتیجه می‌رسد؛ بستری که از نقطه‌ای امن بیرون می‌زند و شک کردن به آن غیرممکن است.

تارا استادآقا

Recent Posts

ساعتی با آزاده مدنی در دنیای نقاشی‌هایش

این قرار است گام اول از مجموعه‌ای گفت‌وگو با تعدادی از نقاشان و عکاسان معاصر…

2 روز ago

اضطراب سیستماتیک، مبارزات پست‌مدرن و ایرانِ معاصر

فضای رایج اضطراب را در وجهی روان‌شناختی مفهوم‌پردازی می‌کند و راه‌حل‌های مواجهه با آن را…

1 هفته ago

واهمه‌های با نام و نشان

آغاز هر سال، کورسویی از امید در دل‌ها زبانه می‌کشد؛ که شاید امسال سال دیگری…

2 هفته ago

پدری در میان هیپی‌ها

فیلم صراط (Sirât) چهارمین فیلم بلند سینمایی اولیور لاشه از جمله‌ فیلم‌هایی است که این…

3 هفته ago

سرزمین بی‌روایت، مردمان بی‌تفریح

بیراه نیست اگر بگوییم تشکیلات دولتی تنها در دهه‌ی شصت و در نبود رسانه‌های رقیب…

4 هفته ago

دو زبان، دو دلهره

و لی لُغتان، نسیت بأیهما كنتُ اَحلم. دو زبان دارم که از یاد برده‌ام به…

4 هفته ago